در محاق تأسف و رنجم دردهای زمانه ام کم نیست
گاه گاهی که شعله می گیرد شرق شیدای ناشکیبایی
بنشینم اگر به پای دلم شکوه ها و بهانه ام کم نیست
همگی طالب حقوق من اَند از چپ و راست مدّعی دارم
شعر و شور و غزل برای من است سوژه ٔ عاشقانه ام کم نیست
مرزهای نجیب من امّا در مظان تهاجم و جنگ است
تیرهای بلاست بر بالم این نشان روی شانه ام کم نیست
از که و از چه روی گردانم پرّطاووس دشمنم شده است
زین سبب دشمنان بی پروا توی تالار خانه ام کم نیست
فرّ شاهانه را فرو بگذار هر دومان نیمه های گم شده ایم
دست های مرا بگیر و بدان با تو هم دام و دانه ام کم نیست
قاطی پاتی...برچسب : نویسنده : mojimobio بازدید : 60